شهیدان زنده اند به چه معناست
پاسخ این سوال را باید در تفسیر آیه 156 آل عمران و شش آیه بعد از آن جستجو کرد:
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً، بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ""زنهار مپندارید که آنان که در راه خدا کشته شدهاند مردگانند. نه، بلکه زندهاند و نزد پروردگار خود روزى میخورند (سوره آل عمران آیه 169) » ، معلوم است که این زندگى یک زندگى خارجى و واقعى است نه ذهنى و فرضى.
مراد از حیات ، در آیه شریفه حیات حقیقى است نه صرف دل خوش کننده . با در نظر گرفتن اینکه قرآن کریم در چند مورد زندگى کافر را بعد از مردنش هلاکت و بوار خوانده و از آن جمله است: (وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ، قوم خود را بدار هلاک وارد کردند) « سوره ابراهیم آیه 28» و آیاتى دیگر نظیر آن، مىفهمیم که منظور از حیات شهیدان، حیاتى سعیده است نه صرف حرف، حیاتى است که خداوند تنها مؤمنین را با آن احیاء مىکند، هم چنان که فرمود: (وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ، لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ"" و بدرستى خانه آخرت تنها زندگى حقیقى است، اگر مىتوانستند بفهمند)، « سوره عنکبوت آیه 64»
قرآن نوعى خاص از زندگى را بیان مىکند به مردم مىگوید: واقعا زندهاند ولى شما درک نمىکنید. قرآن میگوید به شهداء اموات نگویید، آنها زندهاند و در نزد پروردگار مرزوقند و به آنها روزى مىرسد، نعمتها به آنها مىرسد که استفاده مىکنند؛ «فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ""شادمانند به آنچه خداوند از فضل خود به آنها عنایت کرده است"" وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ و دائما در صدد و در جستجو و طلب بشارتند درباره دوستانشان که هنوز به آنها ملحق نشدهاند» یعنى آنها دوستانى دارند که هنوز در این دنیا زنده هستند و [شهدا] همیشه منتظرند که کى این بشارت به آنها برسد که فلان دوست شما هم شهید شد و به شما ملحق خواهد شد.
قرآن مىخواهد بگوید شهدا بعد از مردن زنده هستند، مستشعرند،شادمانند، مرزوقند و آگاهند، حتى آگاهند از دنیایى که از آن عبور کردهاند.
این نشان مىدهد که قرآن واقعا بعد از مردن حیاتى قائل است، در صورتى که شکى نیست که این جسد مرده است؛ قرآن نمىخواهد بگوید اینها که اینجا زیر خاک هستند،مثلا دهانشان را باز کردهاند و در دهانشان شیر و عسل مىریزند؛ نمىگوید در زیر این خاک، مىگوید آنها در نزد پروردگارشان (عِنْدَ رَبِّهِمْ) مرزوق هستند.
و اگر بعضى نتوانستند بفهمند، بخاطر این بود که حواس خود را منحصر در درک خواص زندگى در ماده دنیایى کردند و غیر آن را نخواستند بفهمند، و چون نفهمیدند، لذا نتوانستند میان بقاء به آن زندگى و فنا (نابودی ) فرق بگذارند و آن زندگى را هم فنا پنداشتند و این پندار اختصاص بکفار نداشت، بلکه مؤمن و کافر هر دو در دنیا دچار این اشتباه هستند. مانندکسانی که گمان کرده اند منظور از زندگى بعد از شهادت این است که نام شهید زنده میماند و در اثر مرور زمان ذکر جمیلش کهنه نمیشود.
مشکل این تفسیر این است که :اولا : این حیاتى که آیه را با آن معنا کرده اند، جز یک گول زننده چیز دیگرى نیست، و اگر پیدا شود تنها در وهم پیدا مىشود نه در خارج، حیاتى است خیالى که بغیر از اسم، حقیقت دیگر ندارد و مثل چنین موضوع وهمى، لایق به کلام خداى تعالى نیست، خدایى که جز بحق دعوت نمىکند، و میفرماید: (فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ، بعد از حق غیر از ضلالت چه مىتواند باشد)، « یونس آیه 32» آن وقت چگونه به بندگانش مىفرماید: در راه من کشته شوید و از زندگى چشم بپوشید تا بعد از مرگ مردم بشما بگویند (چه مرد خوبى بود؟.
بله این سخن دل خوش کننده و باطل و وهم کاذب، با منطق مردمى مادى و طبیعى مسلک، جور در مىآید، براى این که آنها نفوس را هم مادى مىدانند و معتقدند وقتى انسان مرد بکلى باطل و نابود مىشود و اعتقادى به زندگى آخرت ندارند.
آنها احساس کردند که انسان بالفطره احتیاج دارد به اینکه در راه امور مهمه قائل به بقاء نفوس و تاثرش بسعادت و شقاوت بعد از مردن، بوده باشد، چون رسیدن و ارتقاء به هدفهاى بلند، فداکارى و قربان شدن لازم دارد، مخصوصا هدفهاى بسیار مهم که بخاطر آن باید اقوامى کشته شوند تا اقوامى دیگر زنده بمانند.
و اگر بنا باشد هر کس بمیرد نابود شود، دیگر چه کسى خود را فداى دیگران مىکند و چهداعى دارد ، کسى که معتقد به موت و فوت است، ذات خود را باطل کند تا ذات دیگران باقى بماند، نفس خود را از زندگى محروم سازد تا دیگران زنده بمانند. لذائذ مادى را که میتواند از راه جور و زندگى جابرانه بدست آورد، از دست بدهد، تا دیگران با داشتن محیطى عادلانه از آن لذائذ بهرهمند شوند؟
آخر هیچ عاقلى هیچ چیزى را نمىدهد، مگر براى اینکه چیزى دیگر بگیرد، جوامع و افراد طبیعى مسلک و مادى، این فطرت را دارند و چون این معنا را مىفهمند، لذا مجبور شدند براى دلخوشى خود اوهام و خرافاتى کاذب را درست کنند، خرافاتى که جز در عرصه خیال و حظیره وهم، موطنى دیگر ندارد، مثلا میگویند: انسانهاى حر و آزاد مردانى که از قید اوهام و خرافات رهیدهاند، باید خود را براى وطن و یا هر چیزى که مایه شرف آدمى است فدا کنند تا به زندگى دائم برسند، به این معنا که دائما ذکر خیرش در صفحه روزگار باقى بماند و براى رسیدن به این منظور مقدس، از پارهاى لذائذ خود بخاطر اجتماع صرفنظر کند تا دیگران از آن بهرهمند شوند و در نتیجه امر اجتماع و تمدن استقامت بپذیرد و عدالت اجتماعى بر قرار گردد و آن که جان خود را در این راه داده، به حیات شرف و علاء برسد.
کسى نیست از ایشان بپرسد: وقتى شخص فداکار کشته شد، ترکیب مادى بدنیش از هم پاشید و جمیع خواص زندگى که از آن جمله حیات و شعور است از دست داد، دیگر چه کسى هست که از زندگى شرف و علاء برخوردار گردد و چه کسى هست که این نام نیک را بشنود و از شنیدنش لذت ببرد؟ و آیا این حرف از خرافات نیست؟.
دوم :
اینکه ذیل آیه یعنى جمله (وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ) با این تفسیر مناسبت ندارد، چون اگر منظور از جمله (بلکه زندهاند، و لکن شما نمیدانید)، نام نیک بود. جا داشت بفرماید: (بلکه نام نیکشان زنده و باقى است و بعد از مردنشان مردم به خیر یادشان مىکنند)، چون مقام، مقام دلخوش کردن و تسلیت است.
معنای دیگر این جمله در مورد مقام به حق پیوستگى شهید است .
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فى سَبیلِ اللَّهِ امْواتاً بَلْ احْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقونَ""گمان مبر آنان را که در راه حق شهید شدهاند مردهاند؛ خیر، آنها زندگانى هستند نزد پروردگارشان و متنعم به انعامات او.»
در اسلام وقتى که مىخواهند مقام کسى یا کارى را بالا ببرند مىگویند مقام فلان شخص برابر است با مقام شهید و یا فلان کار اجرش برابر است با اجر شهید.
مثلا درباره طالب علم اگر واقعاً انگیزهاش حقیقتجویى و خدمت و تقرب به خدا باشد و علم را وسیله مطامع خود قرار ندهد، مىگویند اگر کسى طالب علم باشد و در خلال دانشجویى و طلبگى بمیرد شهید از دنیا رفته است. این تعبیر، قداست و علوّ مقام طالب علم را مىرساند. همچنین درباره کسى که براى اداره عائلهاش خود را به رنج مىافکند و کار مىکند و زحمت مىکشد- که البته این خود یک فریضه است، زیرا اسلام با بیکارى و بیکارگى و کَلّ بر مردم بودن به شدت مخالف است- گفته شده است:
«الْکادُّ لِعِیالِهِ کَالْمُجاهِدِ فِى سَبیلِ اللَّهِ""آن کس که براى عائلهاش کار مىکند و زحمت مىکشد و خود را به رنج مىافکند مانند مجاهد در راه خداست»
مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانى شدن و پرتو افکندن است، تا دیگران در این پرتو که به بهاى نیستى او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند. آرى، شهدا شمع محفل بشریتاند؛ سوختند و محفل بشریت را روشن کردند. اگر این محفل تاریک مىماند هیچ دستگاهى نمىتوانست کار خود را آغاز کند یا ادامه بدهد.
انسان که در روز در پرتو خورشید تلاش مىکند و یا شب در پرتو چراغ یا شمع کارى انجام مىدهد، به همه چیز توجه دارد جز به آنچه پرتوافشانى مىکند که اگر پرتوافشانى او نبود همه حرکتها متوقف و همه جنب و جوشها راکد مىشد.
شهدا پرتوافشانان و شمعهاى فروزنده اجتماعاند که اگر پرتوافشانى آنها در ظلمات استبدادها و استعبادها نبود بشر ره به جایى نمىبرد.
شهادت دو رکن دارد: یکى اینکه در راه خدا و فى سبیل اللَّه باشد؛ هدف، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فداى هدف نماید. دیگر اینکه آگاهانه صورت گرفته باشد.
شهادت به حکم اینکه عملى آگاهانه و اختیارى است و در راه هدفى مقدس است و از هرگونه انگیزه خودگرایانه منزه و مبراست، تحسینانگیز و افتخارآمیز است و عملى قهرمانانه تلقى مىشود. در میان انواع مرگ و میرها تنها این نوع از مرگ است که از حیات و زندگى، برتر و مقدستر و عظیمتر و فخیمتر است؛ لذا با این تعبیر از آن یاد می شود.